گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

پنجره

سلام ریحانه جان.دیروز رفتم سرزمینو پنجره پارکینگو به همراه همسایه روبرویی جوشش دادیم شبم رفتیم همه باهم دیدیم.شیک شده.خونه ننه رفتیم و با حسین اقا و زهراخانم بازی کردی.کولر اقارم شناورشو عوض کردیم...راستی از مهمترین اخبار کشورم بگم که توافق اولیه هسته ای شده... امروز باید دکورداخلی بیاد طرح بلوک شیشه ای رو برای دیوار پارکینگ دربیاره..فریم بندی کنه. فعلا بای.
25 فروردين 1394

اناردونه دونه دعاخونده شده....

سلام بابا.دیروز جمعه همراه هم رفتیم امامزاده سیدفتح الدین رضای محله ...برای ازشیرگرفتنت مامانی روی انار دونه شده شیرین دعای مخصوص خوندو داد شما همشو خوردی.دوتا انار کوچیک بود که دون دونش کردم تو ماشینو بردم داخل امامزاده..بعدش رفتیم پارک وحشی بافقی بازی کردیو بستنیو سمبوسه خوردیم ...البته بادمجونو پیازسرخ کرده هم داشتیما...ولی چه کنیم که اینارو خوردیم! به قول مامانی عین گربه و بچه گربه شبا میریم اینور اونور!جالبترش اینکه منم خوابیده بودم رو وسیله ورزشی پارک داشتم سمبوسه میخوردم.راستی پنجشنبه ای هم هدیه روز مادرو آوردن....جالب بود. فعلا بای بابایی.
22 فروردين 1394

شبی در کناربیمارستان

باباسلام.دیروز بالاخره بعداز حدود یکماه کش و قوس پنجره فانتزی پارکینگمون حاضرشدو رفتیم باهم دیشب دیدیم.جالب شده. قرارشده امروز با یه دکوراتور بریم سر زمین برای دیدن دیوار پارکینگ تا یه طرح خوشگل پیاده کنیم.بعد از این بازدید رفتیم بیمارستان شهید صدوقی تا دوای دیابت اقابزرگو بهش بدیم.دوروزه دوباره بردن بیمارستان.به خاطرعفونت.منو راه ندادند برم داخل .مامانی رفت تو و من وشما بیرون بیمارستان اینور اونور میرفتیم و سه تخمه مزمز میخوردی شما! ... شبی بودکه گذشت...ساعت حدود نه صبح چهارشنبه 19 فروردین.راستی پریروزم چندتا عروسکو اسباب بازیو وسایل آموزشی از فروشگاه ذهن زیبا روبرو پاساژ آریا و مغازه آموزشی کودکان چهارراه مهدیه خریدیم.انشاا... باید کم کم ا...
19 فروردين 1394

نمیخواستم! پسکونک!!!

سلام.حالا هی بخند!! هی بخند..قضیه اینه که تازگیا به چیزی که نخوای و دوس نداشته باشی میگی نمیخواستم! من و مامانم کلی میخندیم...دیشبم به پستونک میگفتی پسکونک!! خیلی باحال بود.دیشب روتخت درازکشیده بودم حسابداری بخونم با آبپاش و شونه موهامو شونه میکردی. یه لحظه حواسم رفت به درس آبپاشو کوبوندی تو مخم! آخ! ...عمه و مامان بابابزرگم رفتن تهران.بیشتر برا دیدن آقا اومده بودند.بیمارستانم رفتند. ماهم تقریبا هرشب خونشون میریم و من یه مقدار پاهاشونو بکارمیگیرم.آخه سکته باعث شده پاها تقریبا بیحس شه.توکل بخدا.هیشکی عاقبتشو نمیدونه...خوابی الان بابا حتما.ساعت نه و نیم شنبه پونزده فروردینه...من سرکارم...بوس.
15 فروردين 1394

آمدند!

سلام ریحانه. بالاخره دیروز حدودساعت 7:15 بعدازظهر مهمونا ازتهرون رسیدند.خسته شده بودند کمکی. به قول عموافشین چون یکنواخته مسیررانندگیش مشکله. باپژوسفید عمو اومده بودند.باسوگندخانوم! تپلیو بانمک.کلی ازشما و خونمون (البته خونه صاحبخونه!) تعریف کردند..شام مامانی مرغ پخته بود ..شماهم که طبق معمول عاشق کاکا! به قول مادربزرگ مادر خوبی میشی! اخه سوگندو دوست داشتیو یه جورایی هواشو داشتی.....دوست دارم بابا...روزای عیدم سرکاراومدن ناجوره!...فردامیامو پسفرداش دیگه تعطیله فیتیله تاااااا شنبه! میشه 15 فروردین.بوس
10 فروردين 1394

مسافرانی ازتهرون!

سلام بابا.چندروزه که مشغول تمیزکردن خونه هستیم که مهمونامون ازتهرون بیان.امروز میان انشاا... عمه و مامان و بابابزرگ و عموافشین و دخترعموت سوگندخانم که برای اولین باره که میبینیش! البته ماهم همینطور.ببخشید اگه چندروزی به خاطرارکردن مااذیت شدی..چاره ای نبود..دیروزم از پوشاک سیگل خ کاشانی برات دوتا لباس خوشگل خریدیم...مبارکت باشه....سرکارم الان.ساعت هشت ونیم صبح یکشنبه نهم فروردین.
9 فروردين 1394

عیدت مبارک

سلام بابا. عیدت مبارک.نوروز 94. این دومین عیدیه که پیش مایی. با اون پیراهن فیروزه ایی شیکت.مبارکت باشه. امروز رفتیم خونه خاله فاطمه و دیدن بابابزرگ. آخه چندروزی بیمارستان بودنو آوردنشون خونه. بهتره خداروشکر. این دوسه روزم مشغول خونه تکونی بودیم بابا. شماهم کلی کمکون کردی...ماشاا... دختر نازم....خوب بخوابی بابایی. ساعت تقریبا 2 بامداد سوم فروردینه....بوس.
3 فروردين 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد